جوجو۶۲۵۱ (دسامبر ۱۹۹۳)

From JoJo's Bizarre Encyclopedia - JoJo Wiki
< User:Spiral
Revision as of 14:31, 24 December 2023 by HudgynS (talk | contribs) (Text replacement - "JoJo6251" to "JoJo 6251")
Jump to navigation Jump to search
Exclamation.png Note: This is a user's personal page attached to their profile!
This is not an actual article, may not be related to JoJo or Araki, and is not associated with the wiki. As such, it may not adhere to the policies.
Published December 10, 1993
جوجو۶۲۵۱، دسامبر ۱۹۹۳

مصاحبه‌ای با هیروهیکو آراکی در آرت‌بوک جوجو۶۲۵۱، تاریخ ۱ آوریل ۱۹۹۳.

مصاحبه

«

تم پارت ۴:
چرا تصمیم گرفتم پارت رو در آینده نزدیک یعنی سال 1999 به تصویر بکشم؟ خوب، اینطور بهش فکر می‌کردم که قرار بود ادامه پارت 3 باشه، و متوجه شدم که "1999" می تونه حس تغییر دوران رو به اون اضافه کنه. در ابتدا به این فکر کرده بودم که یک جهان پس از مرگ رو به تصویر بکشم، اما با خودم گفتم کسی نمی‌تونه با چنین چیزی ارتباط برقرار کنه. یکی از موضوعات پارت 4 (توصیف و خلق یک شهر) بود. در زمان پارت 3 ایده‌ای به ذهنم رسید که در اون یک زن میانسال ساکن در یک محله که سیگار می‌فروشه به جوتارو و همراهانش حمله کنه، اما مشکل این بود که پارت 3 در رابطه با یک سفر به دور دنیا بود، و به همین دلیل جوتارو باید از حومه‌های شهر و مکان‌های دیگر به مسیر خودش ادامه می‌داد و به جلو می‌رفت، به همین خاطر نمی‌تونستم چنین کاری کنم. با خودم فکر کردم که اگر ماجراجویی فقط در یک شهر اتفاق بیوفته، می‌تونم از این مفهوم استفاده کنم که افراد مختلفی که در گوشه و کنار شهر ملاقات می کنی به یک باره تبدیل به تهدید بشن و به کَمین ـت بنشینند. اینطور بهش فکر می‌کردم که از بیمارستان به عنوان یک مکان برای درگیری و مبارزه استفاده کنم، یا مثلا کسی مثل شهردار رو وارد داستان کنم. متوجه شدم که چنین چیزی به من این امکان رو میده که چیزی رو در مقابل مخاطبین قرار بدم که هر روز با اون ها سر و کار دارند و با چنین موارد و امکاناتی چیزهایی خلق کنم.

نام شخصیت‌ها:
همونطور که احتمالا خود شما هم در جریان هستید نام بیشتر شخصیت‌ها رو همنام با موسیقیدانان خارجی (غیر ژاپنی) انتخاب کردم. شاید بپرسید چرا؟ دلیلش اینه که نام گذاری رو برای من آسان می‌کنه، و از طرفی برای مخاطبین هم به خاطر سپردن نام‌ها راحت‌تر میشه. بله همینطوره (در اینجا جناب آراکی می‌خندند)، خودم رو برای انتخاب کردن نام اورجینال به زحمت نمی‌ندازم. بدتر اینکه اسامی‌ای که گاهی انتخاب می‌کنم باعث سردرگمی میشه، برای مثال (کاکئویین) نام یک مکان هستش که در سِندای یعنی زادگاهم واقعا وجود داره. البته پارت 4 قضیه‌ش فرق می‌کنه، اونجا تصمیم گرفتم نام‌های ژاپنی زیادی استفاده کنم. از اولش هم اینطور به پارت 4 فکر می کردم، تصمیم خودم رو از قبل گرفته بودم که نام جوسکه رو انتخاب کنم و اینکه چطور نوشته بشه تا بشه اون رو (جوجو) هم خوند، اما انتخاب کردن نام خانوادگیش یک مقدار بیشتر دشوار بود و به زمان نیاز داشت. در نهایت نام و نام خانوادگی جوسکه پشت سر هم این معنی رو می‌دهند (東方 جوجوی شرقی). بگذریم، برای (کوجو) هم یک نگاه به لغت‌نامه انداختم و دیدم (کو) به معنی (آسمان) هستش و به نظرم اومد که انتخاب خوبیه.

برای اکویاسو نیجیمورا از (نیجی) به معنی (رنگین کمان) استفاده کردم، و در نهایت به نیجیمورا تبدیلش کردم چون به به نسبت (نیجیوکا) و (نیجیکی) به گوش آدم زیباتر به نظر میاد. (مورا 村 به معنی دهکده، اکو 億 به معنی صد میلیون است). برای برادر بزرگ اوکویاسو، یعنی کِیچو (چو 兆 به معنی تریلیون است). من کانجی‌های مورد علاقه خودم رو با صداهایی که به گوشم زیبا بیان ترکیب میکنم، چه به زبان آوردنشون راحت باشه چه نباشه.

از اونجایی که برای استفاده از جناس زمان سختی رو پشت سر گذاشتم، احتمالا برای پارت 5 هم قراره این دشواری ها رو داشته باشم. (دو سال بعد از این مصاحبه، در نهایت جناب آراکی نام بیشتر شخصیت‌ها را در پارت 5، از روی نام غذاهای ایتالیایی انتخاب کردند.)

پوشش جوتارو:
به دلیل اینکه بابت شخصیت اصلی مانگای Babel II تحت تاثیر قرار گرفته بودم، تصمیم گرفتم برای جوتارو یک یونیفرم مدرسه رو در نظر بگیرم، اون مانگای معروف در رابطه با یک پسر جوانه که در پوشش گاکورن (شکلی از یونیفرم مدارس ژاپن، که برای اولین بار در قرن 19 مورد استفاده قرار گرفت) یک ماجراجویی را در بیابان شروع می‌کنه. همیشه اینطور به این قضیه فکر می‌کردم که چقدر جالب به نظر میاد اگر شخصی با یونیفرم مدرسه به ماجراجویی بره. خلاصه که این ایده همیشه به ذهنم چسبیده بود. احساسی مثل "روحیه ماجراجویی از سر احساسات یک مرد" در این ایده وجود داشت. زیبایی‌ای که فقط پسری با یونیفرم مدرسه در حین گشت و گذار در بیابان برای نشون دادن این ماجراجویی احساسی از پسش بر میومد.

نوشتن دنباله برای کارهای قبلی:
مردم گاهی اوقات ازم می‌پرسند «چرا دنباله‌ای برای بائو یا بی-تی نمی‌نویسید؟». خب، به این خاطر که اون‌ها از نظر من تموم شدند. نامه‌های مشابهی هم می‌گیرم که از من می‌خواهند کاکئویین رو زنده کنم یا پولنارف رو برای پارت پنجم برگردونم. فکر نمی‌کنم چنین کاری بکنم چون در حال حاضر در پارت چهارم کاراکترهایی هستند که ماهیت‌های مشابهی دارند. (در مصاحبه‌ای دیگر در سال ۲۰۰۲ جناب آراکی اشاره می‌کنند بخشی از دلیلی که پولنارف در پارت پنجم برگردانده شد، پاسخ به سوال طرفداران راجع به سرنوشت پولنارف بعد از پارت سوم بود.) البته ممکنه الان از من بپرسید «پس چرا جوتارو و جوزف در پارت چهارم حضور دارند؟ مگر اون‌ها هم داستانشون تموم نشده بود؟». خب، اون‌ها با جوسکه رابطه‌ی خونی دارند. رابطه‌ی خونی اهمیت داره. واقعا هم چیزهای زیادی از پارت‌های یک تا سه برای ادامه دادن باقی نمونده. البته من بیشتر آدمِ «به فراموشی سپردن» هستم تا «پشت سر گذاشتن» (خنده). کارهای من شبیه دفتر خاطرات هستند و به این که قبلا چی نوشتم فکر نمی‌کنم، بلکه به این که الان چی حس می‌کنم فکر می‌کنم و ترسیمش می‌کنم. چیزی که اهمیت داره، الانه.

ゴゴゴ:
شما در کارهای من با ゴゴゴ (تلفظ: گو گو گو) زیاد مواجه می‌شید. این جلوه‌ی صوتی در واقع ریتم و ضرب‌آهنگی هست که من حین ترسیم حس می‌کنم. فضای اون صحنه‌ای که خلق و ترسیم می‌کنم تعیین می‌کنه که این صدا رو بذارم یا نه. مثلا در صحنه‌ای که صدای دوووم (ドーン) هست، چندتا ゴゴゴ هم اضافه می‌کنم تا حس شومی به فضا بده که مثلا «هر لحظه ممکنه اتفاقی بیفته». این رو برای مودا مودا مودای دیو هم اضافه می‌کنم تا به فریاد زدنش احساس بدم. روش من در اضافه کردن صداها و نوشتن دیالوگ یک جورهایی مثل خلق موسیقیه.

چگونه آراکی به صورت هفتگی بر روی جوجو کار می‌کند:
ابتدا شروع به ترسیم "نامه" بر روی کاغذ می‌کنم که انجام دادنش چیزی حدود 12 ساعت زمان می‌بره. ("نامه" یک لغت ژاپنی است که اشاره به طرح استوری بُرد داستان داره.) سپس یک نشست با ویراستارم دارم و بعد شروع به طراحی کردن با جزئیات بیشتری می‌کنم و کم‌کم مشغول به مرکب زدن هم میشم. من هیچوقت تا قبل از اینکه کارم با یک صفحه تمام و کمال تموم نشه، سراغ صفحه بعدی نمیرم. به عبارتی من مؤکداً بر اساس تک صفحه کار می‌کنم. به این شیوه کار کردن به دستیارهام اجازه میده که بتونند کارآمدتر بر روی هر صفحه تمرکز کرده و کار بکنند. بعد از اینکه "نامه‌ها" رو به پایان رسوندم، تقسیم بندی اون‌ها رو ما بین فریم‌ها در روز یکشنبه انجام میدم. روز دوشنبه کار آغاز میشه. از ساعت 11 صبح شروع می‌کنیم تا 12 شب، و بین ساعت 3 تا 4 هم برای صرف ناهار استراحت می‌کنیم. روزهای سه‌شنبه و چهارشنبه هم مثل دوشنبه مشغول به کار هستیم، و اطمینان پیدا می‌کنم که کار تا ساعت 6 بعد از ظهر روز چهارشنبه به پایان برسه. وقت باقی مانده در روز چهارشنبه رو صرف طرح داستانی چپتر بعد می‌کنم. در روز جمعه و شنبه هم با خیال راحت به صندلیم تکیه می‌زنم و مشغول طراحی یک سری تصاویر می‌شم، یا میرم بیرون و با دیگران صحبت می‌کنم، یا دنبال ایده‌های جدید و اطلاعات برای کارهام می‌گردم. حقیقتش خیلی کارم در رابطه تحقیقات و یا صحبت کردن با اشخاص "برای اولین بار" خوب نیست (خنده).

یادم میاد موقعی که با یکی از مسئولین باغ‌وحش می‌خواستم صحبت کنم خیلی مضطرب بودم. در هر صورت در رابطه با برنامه کاریم به شدت سختگیر هستم و مو‌به‌مو به اون‌ها در سر زمان مشخص شده رسیدگی می‌کنم. در غیر اینصورت اگر بخوایم تنبل باشیم هیچوقت نمی‌تونیم هیچکاری رو به سرانجام برسونیم. در طول روز باید دستورالعمل‌های لازمه رو به دستیارهام بدم که چنین چیزی اکثر اوقات پیشبرد کار رو متوقف می‌کنه. به همین خاطر از قضا زمانی که دستیارهام محل کار رو ترک می‌کنند و به خونه میرن، من بیشتر مشغول به انجام کار میشم و کار رو جلو می‌برم و به سرانجام می‌رسونم.

گاهی مواقع در رابطه با ایده‌ها حسابی روی دور هستم، و گاهی مواقع برعکس. برای همین هر زمان که روی دور بودم و ایده‌ها زیادی به سرم میزنه شروع به یادداشت کردنشون می‌کنم تا بتونم بعدا از اون‌ها استفاده بکنم. من هیچوقت تا به حال "رکود" رو تجربه نکردم، (در اینجا لغت رکود به زمانی اشاره دارد که یک مانگاکا نمی‌تونه هیچ چیز طراحی کنه و ذهنش به جایی قد نمیده.)، اما مواقعی هست که حس انجام دادن هیچکاری رو ندارم، در واقع همچین چیزی برای هرکسی گاها پیش میاد، درسته؟ اگر از من بپرسید می‌گم همیشه کلی کار دارم، و وقتی میگم خیلی، منظورم خیـلی خیلی زیاده!

کاراکترها:
Iاگر از من بپرسید کاراکتر مورد علاقه‌ام کیه، قاطعانه می‌گم جوسکه. قطعا جوسکه... جوتارو، دیو، اندول و داربی. من کاراکترهایی رو دوست دارم که دارای عوامل زیبایی‌شناختی هستند. از کاراکترهایی که واقعا تلاش کردم نفرت‌انگیز و ناخوشایند باشند هم متنفرم، مثل وانیلا آیس. موقع کشیدن اون‌ها کم کم حالم به هم می‌خورد.

کشیدن چه کاراکترهایی برای من راحته، کاراکترهای خوب یا بد؟ نمی‌تونم بگم کدوم‌ راحت‌تره، چون خوب و بد مثل شیر و خط هستند؛ اون‌ها دو روی یک سکه هستند و بین اون‌ها مرز ظریفی هست. کاراکترهای خوب معمولا به قوانین پایبند هستند، ولی کار کردن با اون‌ها سرگرم‌کننده‌ست چون بعضی وقت‌ها شروع به انجام کارهای نامتعارف می‌کنند. به تصویر کشیدن کاراکترهای خوب جذابه، اما به نظر کشیدن کاراکترهای بد جذابیت بیشتری داره چون می‌تونم وادارشون کنم هر کاری (غیر قانونی) بکنن و همه چیز رو نابود کنند.

دوران کودکی من:
وقتی پنج یا شش سالم بود شروع به نقاشی کشیدن با تقلید از مانگای «Watari» اثر سانپی شیراتو و «Harisu no Kaze» اثر تتسویا چیبا کردم. مربوط به خیلی وقت پیش می‌شه، زمانی بود که اولترامن از تلوزیون پخش می‌شد. اون زمان داستان اورجینال با محوریت مردهای عضلانی که با دشمن‌‌هاشون می‌جنگند هم می‌نوشتم. از تئاترهای تاریخی [دوران فئودال ژاپن] هم خوشم میومد. اون زمان عاشق مانگاهای زیادی بودم مثل مانگاهای ورزشی، یا موضوعات مرتبط به ارواح و غیره. من حتی اولین شماره‌ی مجله‌ی جامپ رو خریده بودم! از بین آثاری که خوندم، مانگاکایی که بیشتر از همه من رو تحت تاثیر قرار داد، میتسوترو یوکویاما (مانگای Babel II) بود. من مانگاهاشو تا حد کهنه شدن می‌خوندم.

می‌شه گفت بچه‌ی معمولی‌ای بودم، اما خیلی بیشتر از بقیه‌ی بچه‌ها آدم آروم‌تری بودم. من از اون بچه‌هایی بودم که یک گوشه می‌ایستادم و شیطونی کردن بقیه رو تماشا می‌کردم. سرگرمی من مانگا و فیلم بود. علاقه‌ای به اکشن‌ فیگورهای پلاستیکی و ماشین کنترلی نداشتم. من عاشق فیلم‌های وسترن اسپاگتی و کلینت ایستوود بودم. پدرم هم عاشقشون بود.

قبلا در یکی از جلدهای مانگای جوجو گفته بودم که «پدر و مادرم مانگای من رو نمی‌فهمند». اون‌ها هنوز هم نمی‌فهمند و این برام عجیبه چون من با الهام از ایستوود که پدرم دوستش داره، مانگا طراحی می‌کنم. چرا اون‌ها اثر من رو دوست ندارند؟! شالوده‌ی آثار من با کارهای ایستوود یکیه. شاید در آینده انیمه‌‌ای از جوجو ساخته بشه و اون کمک کنه که علاقه پیدا کنند.

به جز ایستوود، من مجموعه‌ی گودزیلا و فیلم‌های دلهره‌آور هم دوست داشتم. البته با پول تو جیبی کمی که می‌گرفتم نمی‌تونستم زیاد فیلم ببینم.

ورزش؟ من کِن‌دو (یک هنر رزمی مدرن ژاپنی) کار می‌کردم. اهل ورزش‌های گروهی مثل بسکتبال و فوتبال نبودم. من یک بار بیسبال بازی کردم ولی بلد نبودم توپ رو پرتاب کنم یا بزنم یا بگیرم، و همه به من زل زده بودند. این جنبه‌ی ورزش‌های گروهی رو دوست ندارم. مثلا دوست داشتم تنهایی بدوم و علاقه‌ای به مسابقه‌های امدادی نداشتم؛ اون احساس مسئولیت رو نمی‌خواستم. نمی‌تونم کار تیمی انجام بدم (خنده). چیزی که دوست داشتم تردستی و بازی با کارت بود. حتی یک کتاب آموزش تردستی خریده بودم و باهاش تمرین می‌کردم.

همیشه عاشق آهنگ‌های راک اند رول بودم. از اواخر دهه‌ی ۶۰ میلادی شروع به گوش دادن به شیکاگو و لد زپلین کردم. در دهه‌ی ۸۰ هم پرینس گوش می‌دادم و اتفاقا حین طراحی کاور JoJo 6251 هم داشتم به اون گوش می‌دادم. موسیقی خارجی به همراه حس و حال دوران باستان یا باروک تخیل من رو تحریک می‌کنه. اون دوران پول کافی برای خرید آهنگ نداشتم و با رادیو آهنگ گوش می‌دادم. آهنگ‌ها رو با یک ضبط بزرگ که برای تمرین زبان انگلیسیم خریده بودم ضبط می‌کردم. یادم میاد که سعی می‌کردم کاملا بدون حرکت باشم تا موقع ضبط سکوت کامل باشه (خنده). اون موقع به آهنگ‌های ژاپنی گوش نمی‌دادم و هنوز هم گوش نمی‌دم.

واقعا از بچگی دوست داشتم که مانگاکا بشم، ولی این موضوع رو سعی می‌کردم از همه پنهان کنم. یک بار وقتی یک نفر ازم پرسید «دوست داری در آینده چه کاره بشی؟»، جواب دادم مانگاکا. به من گفت «موفق باشی» ولی از چشماش می‌تونستم بخونم که در واقع می‌گفت «تو نمی‌تونی مانگاکا بشی!». برای همین به هیچکس حتی پدر و مادرم هم نگفتم که می‌خوام مانگاکا بشم. حتی روی نوشتن دوجینشی هم کار نکردم.

یک جا به این فکر افتادم که باید خودم رو روی دنیای داستانم و طراحی‌هام متمرکز کنم، برای همین به دانشگاه هنر رفتم. در اون زمان دو مانگا با مضمون وسترن طراحی کرده بودم و با اون‌ها در مسابقات مانگا به اسپانسری شونن جامپ شرکت کردم. از مجله‌ی شونن جامپ خوشم میومد ولی در دهه‌ی ۸۰ تمرکزشون به سمت مانگاهای کمدی رمانتیک رفت که ازشون بدم میومد. برای همین دیگه در مسابقه‌هایی که شونن جامپ اسپانسر بود شرکت نکردم. با این که کارهایی که باهاشون در مسابقات شرکت کردم از نظرم «شاهکار» بودند ولی با من هیچ تماسی گرفته نشد. برام سوال بود که چرا، برای همین به ساختمان اصلی شوئیشا در توکیو رفتم تا نظراتشون رو مستقیم ازشون بپرسم. ویراستاری که اون روز باهاش ملاقات کردم قبل از این که حتی کارم رو بخونه، بهم گفت که فراموش کردم خطوط خودکار رو پاک کنم. اون ذهنم رو درگیر کرد (خنده)، ولی اون روز درس مهمی گرفتم. به خانه برگشتم و شروع کردم داستانم رو بهبود بدم و بعد از ۴ ماه ۳۰ صفحه‌ی جدید نوشتم. اسمش رو «پوکر مسلحانه» گذاشتم و با اون تونستم کار حرفه‌ایم رو شروع کنم.

آگاهی جناب آراکی از دنیای مُد (پوشاک):
من به مد علاقه دارم، وقتی می‌خوام در رابطه با پوشش شخصیت‌هام تصمیم بگیرم مد ایتالیا رو در نظر می‌گیرم. طراحی لباس‌های ورساچه و موسکینو به شدت پر زرق و برق و جذاب هستند، و به همین خاطر تصاویر من رو زیبا می‌کنند، اگرچه نقاط ضعف خودشون هم دارند. اگر برای مدت طولانی‌ای طراحیشون کنم حوصله‌ام رو سر می‌برند، درست مثل از مد افتادن یک لباس در گذر زمان. قبلا از کتاب‌های مد ژاپنی هم استفاده می‌کردم، اما اون‌ها فرق می‌کنند، انگار که از مد افتاده و قدیمی باشند.

استند:
شک و تردید‌های من در رابطه با قدرت‌های فراطبیعی باعث شد که در نهایت استند رو خلق کنم. من در قدرت‌هایی مثل «فقط بهش به اندازه کافی فکر بکن تا زمانی که چیزها خودشون جا به جا بشن» تردید داشتم. من که چیزی نمی‌بینم، چطور می‌تونید بگید با «نیروی اراده» چیزی جا به جا شده؟ من به چیزی مرئی/قابل مشاهده نیاز دارم که چنین مسائلی رو توضیح بده. برای مثال: اگر شخصی در تاریکی ایستاده باشه و چیزی جا به جا بشه، شما واقعا نمی‌تونید ببینید چه اتفاقی افتاده. اما اگر یک چیز مرئی از درون اون شخص ظاهر بشه و بیرون بیاد و محیط اطرافش رو لمس کنه و وسایل یا هر چیز دیگری رو تکون بده، اون زمان شما با خودتون می‌گید «اوه، که اینطور!». استندها مدرک اثبات قدرت‌های فراطبیعی هستند، یا به زبانی دیگر اساسا راه و روش من برای نشون دادن این که قدرت‌های نامرئی چطور کار می‌کنن. البته اون‌ها یک جورهایی "شبه-اثبات/مدرک" هستند، اما در هر صورت دست کم برای یک توضیح در داستان کار می‌کنن و جواب میدن (خنده). نام استند رو از روی نام "پایه/استند‌های چراغ" انتخاب کردم. از همون مدل‌ها که کنار تخت خواب قرار می‌گیرن تا آدم بتونه مطالعه بکنه. با استند تونستم خیلی چیزها رو توصیف کنم، اون زمان با خودم فکر کردم که "عجب ایده‌ی خوبی". در پارت 3 استندها رو به کارت‌های تاروت ارتباط دادم، چون می‌خواستم هر استند منحصر به فرد به نظر برسه. فکر می‌کردم 22 استند باید کافی باشه. اما در نهایت تعدادشون کمتر شد (خنده). یوکای‌ها و داستان‌های عامیانه عجیب و ترسناک منبع الهام من برای طراحی استندها بودند. ابتدا توانایی یک استند رو خلق می‌کنم و بعد ظاهر اون استند رو به شکلی طراحی می‌کنم که خوانندگان بتونن با توانایی اون استند ارتباط برقرار بکنند. یکی از چیزهایی که در مورد استندها خیلی دوست دارم اینه که باهاشون می‌تونم جنگ‌های روانی رو به تصویر بکشم و بیان کنم. بیشتر مواقع قدرت فیزیکی اون‌ها اهمیتی نداره. برای مثال یک استند با قدرت فیزیکی ضعیف اما با توانایی‌ای مثل اینکه کاری کنه تا تمام دشمن‌هاش دروغ بگن می‌تونه خیلی خطرناک باشه. (در نهایت چند سال بعد از این مصاحبه همین ایده جناب آراکی باعث خلق استند تاکینگ هد شد).

متفرقه:
«بی-تی پسر شیطانی.» اولین اثر سریالی من. این رو زمانی که در زادگاهم، سندای بودم نوشتم. اون زمان به تازگی سیستم ارسال عکس به راه افتاده بود و من با اون طرح‌هام رو به ویراستارم می‌فرستادم و تلفنی درباره‌شون صحبت می‌کردیم، دقیقا مثل روهان کیشیبه (خنده). اون موقع ویراستارم خیلی سخت‌گیر بود. بعد از این که کارم رو براش می‌فرستادم، به هر حال به من می‌گفت که به توکیو و شوئیشا بیام. اون موقع مجبور بودم از یک زیرسیگاری به عنوان پالت نقاشی استفاده کنم و صبح‌ها تو قطار بخوابم. این من رو مانگاکا بار آورد. ویراستار من کسیه که برایش به عنوان معلم سخت‌گیر و حتی خدا احترام قائلم. اون بود که تصمیم گرفت دیو [در پارت سوم] در مصر باشد چون او عاشق مصر بود و درباره‌اش زیاد اطلاعات داشت. (همچنین او کسی بود که برای چاپ بی-تی در جامپ بسیار تلاش کرد و جلوی مخالفت دیگر ویراستارها ایستاد.)

«بائو.» ایده‌ی بائو رو زمانی که همچنان روی بی-تی کار می‌کردم در ذهن داشتم. منظورم از «دیدارگر» در عنوانش مقابله‌ی به مثل است. اون زمان همه راجع به بیوتکنولوژی صحبت می‌کردند، برای همین اسم بائو رو از اون گرفتم. من همچنین به دنبال قدرت فیزیکی هم بودم.

«آیرین تماشایی.» من داستان آیرین رو با هدف قدرت فیزیکی نوشتم. اسمش رو آیرین گذاشتم چون اسم بانمکیه. من آیرین رو به این هدف می‌کشیدم که ببینم آیا می‌تونم کاراکتر دختر بکشم. در انتها دیدم که نمی‌تونم دختر بکشم. به همین دلیله که در جوجو زیاد دختر نمی‌بینید. البته به تازگی کم کم دارم دخترهای بیشتری وارد داستانم می‌کنم و فکر می‌کنم الان می‌تونم اون‌ها رو بکشم.

شروع جوجو:

من از بائو پول خوبی به دست آوردم و تونستم باهاش برای اولین بار به خارج از کشور سفر کنم. یک سفر ده روزه به انگلیس داشتم ولی اونجا کمی سردرگم بودم و در رستوران‌‌ها نمی‌تونستم غذا سفارش بدم چون انگلیسی بلد نبودم. تجربه‌ی کمی سختی بود ولی این تجربه باعث الهامم شد تا جوجو رو خلق کنم. ضمنا، دو سال بعد از این سفر سعی کردم گزارش مخارج رو بنویسم ولی اداره‌ی مالیات قبول نکرد و مجبور شدم هزینه‌ی اضافی بپردازم. از اون موقع ازشون کینه به دل گرفتم.
»


ترجمه شده توسط کانال تلگرام JoJo_Adventure

منابع


سایت‌گردی

Other languages: