جوجو۶۲۵۱ (دسامبر ۱۹۹۳)

From JoJo's Bizarre Encyclopedia - JoJo Wiki
Jump to navigation Jump to search
Exclamation.png Note: This is a user's personal page attached to their profile!
This is not an actual article, may not be related to JoJo or Araki, and is not associated with the wiki. As such, it may not adhere to the policies.
Published December 10, 1993
JoJo 6251, December 1993

مصاحبه‌ای با هیروهیکو آراکی در آرت‌بوک جوجو۶۲۵۱، تاریخ ۱ آوریل ۱۹۹۳.

Interview

«

تم پارت ۴:
چرا تصمیم گرفتم پارت رو در آینده نزدیک یعنی سال 1999 به تصویر بکشم؟ خوب، اینطور بهش فکر می‌کردم که قرار بود ادامه پارت 3 باشه، و متوجه شدم که "1999" می تونه حس تغییر دوران رو به اون اضافه کنه. در ابتدا به این فکر کرده بودم که یک جهان پس از مرگ رو به تصویر بکشم، اما با خودم گفتم کسی نمی‌تونه با چنین چیزی ارتباط برقرار کنه. یکی از موضوعات پارت 4 (توصیف و خلق یک شهر) بود. در زمان پارت 3 ایده‌ای به ذهنم رسید که در اون یک زن میانسال ساکن در یک محله که سیگار می‌فروشه به جوتارو و همراهانش حمله کنه، اما مشکل این بود که پارت 3 در رابطه با یک سفر به دور دنیا بود، و به همین دلیل جوتارو باید از حومه‌های شهر و مکان‌های دیگر به مسیر خودش ادامه می‌داد و به جلو می‌رفت، به همین خاطر نمی‌تونستم چنین کاری کنم. با خودم فکر کردم که اگر ماجراجویی فقط در یک شهر اتفاق بیوفته، می‌تونم از این مفهوم استفاده کنم که افراد مختلفی که در گوشه و کنار شهر ملاقات می کنی به یک باره تبدیل به تهدید بشن و به کَمین ـت بنشینند. اینطور بهش فکر می‌کردم که از بیمارستان به عنوان یک مکان برای درگیری و مبارزه استفاده کنم، یا مثلا کسی مثل شهردار رو وارد داستان کنم. متوجه شدم که چنین چیزی به من این امکان رو میده که چیزی رو در مقابل مخاطبین قرار بدم که هر روز با اون ها سر و کار دارند و با چنین موارد و امکاناتی چیزهایی خلق کنم.

نام شخصیت‌ها:
جناب آراکی: "همونطور که احتمالا خود شما هم در جریان هستید نام بیشتر شخصیت‌ها رو همنام با موسیقیدانان خارجی (غیر ژاپنی) انتخاب کردم. شاید بپرسید چرا؟ دلیلش اینه که نام گذاری رو برای من آسان می‌کنه، و از طرفی برای مخاطبین هم به خاطر سپردن نام‌ها راحت‌تر میشه. بله همینطوره (در اینجا جناب آراکی می‌خندند)، خودم رو برای انتخاب کردن نام اورجینال به زحمت نمی‌ندازم. بدتر اینکه اسامی‌ای که گاهی انتخاب می‌کنم باعث سردرگمی میشه، برای مثال (کاکئویین) نام یک مکان هستش که در سِندای یعنی زادگاهم واقعا وجود داره. البته پارت 4 قضیه‌ش فرق می‌کنه، اونجا تصمیم گرفتم نام‌های ژاپنی زیادی استفاده کنم. از اولش هم اینطور به پارت 4 فکر می کردم، تصمیم خودم رو از قبل گرفته بودم که نام جوسکه رو انتخاب کنم و اینکه چطور نوشته بشه تا بشه اون رو (جوجو) هم خوند، اما انتخاب کردن نام خانوادگیش یک مقدار بیشتر دشوار بود و به زمان نیاز داشت. در نهایت نام و نام خانوادگی جوسکه پشت سر هم این معنی رو می‌دهند (東方 جوجوی شرقی). بگذریم، برای (کوجو) هم یک نگاه به لغت‌نامه انداختم و دیدم (کو) به معنی (آسمان) هستش و به نظرم اومد که انتخاب خوبیه.

برای اکویاسو نیجیمورا از (نیجی) به معنی (رنگین کمان) استفاده کردم، و در نهایت به نیجیمورا تبدیلش کردم چون به به نسبت (نیجیوکا) و (نیجیکی) به گوش آدم زیباتر به نظر میاد. (مورا 村 به معنی دهکده، اکو 億 به معنی صد میلیون است). برای برادر بزرگ اوکویاسو، یعنی کِیچو (چو 兆 به معنی تریلیون است). من کانجی‌های مورد علاقه خودم رو با صداهایی که به گوشم زیبا بیان ترکیب میکنم، چه به زبان آوردنشون راحت باشه چه نباشه.

از اونجایی که برای استفاده از جناس زمان سختی رو پشت سر گذاشتم، احتمالا برای پارت 5 هم قراره این دشواری ها رو داشته باشم. (پ.ن ادمین: دو سال بعد از این مصاحبه، در نهایت جناب آراکی نام بیشتر شخصیت‌ها را در پارت 5، از روی نام غذاهای ایتالیایی انتخاب کردند.)"

پوشش جوتارو:
جناب آراکی: "به دلیل اینکه بابت شخصیت اصلی مانگای Babel II تحت تاثیر قرار گرفته بودم، تصمیم گرفتم برای جوتارو یک یونیفرم مدرسه رو در نظر بگیرم، اون مانگای معروف در رابطه با یک پسر جوانه که در پوشش گاکورن (شکلی از یونیفرم مدارس ژاپن، که برای اولین بار در قرن 19 مورد استفاده قرار گرفت) یک ماجراجویی را در بیابان شروع می‌کنه. همیشه اینطور به این قضیه فکر می‌کردم که چقدر جالب به نظر میاد اگر شخصی با یونیفرم مدرسه به ماجراجویی بره. خلاصه که این ایده همیشه به ذهنم چسبیده بود. احساسی مثل "روحیه ماجراجویی از سر احساسات یک مرد" در این ایده وجود داشت. زیبایی‌ای که فقط پسری با یونیفرم مدرسه در حین گشت و گذار در بیابان برای نشون دادن این ماجراجویی احساسی از پسش بر میومد."

Wanting a sequel to previous works.:
People sometimes ask, "Why don't you draw sequels to Baoh or BT? Well, they're already done in my mind. Similarly, I always get letters asking me to revive Kakyoin, or bring back Polnareff for Part 5. I don't think I will though, since characters with similar natures are already present in Part 4. (Note: He did end up bringing back Polnareff, though in another interview he mentions adding him in was a last minute choice.) Even though I say this, you'll likely ask, "then why did Jotaro and Joseph show up in Part 4, weren't they done too?" Well, they have the advantage of being related to Josuke. Bloodline is important. Really, I don't have anything lingering whatsoever for Part 1-3, my previous works. Although, I'm more of a "forgetting" than "moving-on" type of person (laugh). My works resemble a diary in that I don't put too much thought into what I had previously written, but more so into drawing what I'm feeling NOW. Now is what matters most.

ゴゴゴ:
You encounter ゴゴゴ alot in my works. This sound effect is kinda the "groove, "tempo", or "rhythm" I feel when drawing. The atmosphere of the scene is what decides when I put this sfx. Like when I'm drawing a scene where a "DOOON" (ドーン!) appears, here comes ゴゴゴ to add a more ominous, something-is-happening touch! For Dio's MUDAMUDAMUDA, I add it to give feeling to his shouting. My way of adding SFX's and choosing lines is similar to making music in a way.

چگونه آراکی به صورت هفتگی بر روی جوجو کار می‌کند:
ابتدا شروع به ترسیم "نامه" بر روی کاغذ می‌کنم که انجام دادنش چیزی حدود 12 ساعت زمان می‌بره. (پ.ن ادمین: "نامه" یک لغت ژاپنی است که اشاره به طرح استوری بُرد داستان داره.) سپس یک نشست با ویراستارم دارم و بعد شروع به طراحی کردن با جزئیات بیشتری می‌کنم و کم‌کم مشغول به مرکب زدن هم میشم. من هیچوقت تا قبل از اینکه کارم با یک صفحه تمام و کمال تموم نشه، سراغ صفحه بعدی نمیرم. به عبارتی من مؤکداً بر اساس تک صفحه کار می‌کنم. به این شیوه کار کردن به دستیارهام اجازه میده که بتونند کارآمدتر بر روی هر صفحه تمرکز کرده و کار بکنند. بعد از اینکه "نامه‌ها" رو به پایان رسوندم، تقسیم بندی اون‌ها رو ما بین فریم‌ها در روز یکشنبه انجام میدم. روز دوشنبه کار آغاز میشه. از ساعت 11 صبح شروع می‌کنیم تا 12 شب، و بین ساعت 3 تا 4 هم برای صرف ناهار استراحت می‌کنیم. روزهای سه‌شنبه و چهارشنبه هم مثل دوشنبه مشغول به کار هستیم، و اطمینان پیدا می‌کنم که کار تا ساعت 6 بعد از ظهر روز چهارشنبه به پایان برسه. وقت باقی مانده در روز چهارشنبه رو صرف طرح داستانی چپتر بعد می‌کنم. در روز جمعه و شنبه هم با خیال راحت به صندلیم تکیه می‌زنم و مشغول طراحی یک سری تصاویر می‌شم، یا میرم بیرون و با دیگران صحبت می‌کنم، یا دنبال ایده‌های جدید و اطلاعات برای کارهام می‌گردم. حقیقتش خیلی کارم در رابطه تحقیقات و یا صحبت کردن با اشخاص "برای اولین بار" خوب نیست (خنده).

یادم میاد موقعی که با یکی از مسئولین باغ‌وحش می‌خواستم صحبت کنم خیلی مضطرب بودم. در هر صورت در رابطه با برنامه کاریم به شدت سختگیر هستم و مو‌به‌مو به اون‌ها در سر زمان مشخص شده رسیدگی می‌کنم. در غیر اینصورت اگر بخوایم تنبل باشیم هیچوقت نمی‌تونیم هیچکاری رو به سرانجام برسونیم. در طول روز باید دستورالعمل‌های لازمه رو به دستیارهام بدم که چنین چیزی اکثر اوقات پیشبرد کار رو متوقف می‌کنه. به همین خاطر از قضا زمانی که دستیارهام محل کار رو ترک می‌کنند و به خونه میرن، من بیشتر مشغول به انجام کار میشم و کار رو جلو می‌برم و به سرانجام می‌رسونم.

گاهی مواقع در رابطه با ایده‌ها حسابی روی دور هستم، و گاهی مواقع برعکس. برای همین هر زمان که روی دور بودم و ایده‌ها زیادی به سرم میزنه شروع به یادداشت کردنشون می‌کنم تا بتونم بعدا از اون‌ها استفاده بکنم. من هیچوقت تا به حال "رکود" رو تجربه نکردم، (پ.ن ادمین: در اینجا لغت رکود به زمانی اشاره دارد که یک مانگاکا نمی‌تونه هیچ چیز طراحی کنه و ذهنش به جایی قد نمیده.)، اما مواقعی هست که حس انجام دادن هیچکاری رو ندارم، در واقع همچین چیزی برای هرکسی گاها پیش میاد، درسته؟ اگر از من بپرسید می‌گم همیشه کلی کار دارم، و وقتی میگم خیلی، منظورم خیـلی خیلی زیاده!

Characters:
If you ask me who my favorite is, It'd definitely be Josuke. Definitely Josuke...and Jotaro, and Dio, N'Doul, D'Arby. I love characters that have their own aesthetics. Characters I hate are ones I really tried to make look disgusting, unpleasent e.g Vanilla Ice. I gradually felt sick while drawing them.

Which type of character is easier for me to draw, good guys or bad guys? I can't say which is easier, because good/bad are like heads and tails, they're two sides of a coin and there is a really fine line between the two. Good characters tend to be bound by rules, but it's fun to work with them because at a certain times they begin to have a weird eccentricity. Depicting good characters is fun, but I guess depicting bad ones can be more fun since I can make them do anything (illegal) or destroy everything.

My Childhood:
I began drawing by imitating Shirato Sanpei's "Watari" or Chiba Tetsuya's "Harisu no Kaze" when I was 5 or 6. It seems so long ago, back when you could watch "Ultraman" on TV. I also made original stories, like muscle men fighting villains. I loved period plays (Stories that take place in Feudal Japan). There were so many manga titles I loved back then...sports comics, ghost related, I even bought the very first issue of Jump! Among all those mangakas, the one who moved me most is Yokoyama Mitsuteru (Babiru the second). I read his comics until they were worn out.

I was quite a normal child, but I was much more cool-headed than others. I was like that kid calmly looking at others raising hell. My hobbies were manga or movies. I didn't show any interest toward plastic models or radio-controlled model cars. I was such a pushover for "Spaghetti Western movies" and "Clint Eastwood." My dad loved them too.

I commented "My parents don't understand my manga" on the cover of a comic before. They still don't understand, which is puzzling to me because I draw manga with respect to Eastwood, whom my Dad loves. Why the heck can't they get to like my work? What is at the very core of my works is same as Eastwood's. Maybe the JoJo anime will help them get interested.

Other than Eastwood's, I loved the Godzilla series, or panic-filled movies. I couldn't see movies so often with the small amount of allowance I had, though.

Sports? I practiced Kendo. Group sports such as basketball or soccer were not my thing. I joined the baseball team once, but when I failed to catch, pitch or hit, everyone stared at me. I didn't like that part of group sports. Like it's ok for me to run alone, but I could not do relay races; I didn't want the responsibility. I couldn't work as a team. (laugh) What I did I love was magic tricks and playing cards, I even bought a How-to book and practiced them.

I've always loved Rock 'N Roll. From the late 1960's I began to listen to "Chicago," and "Led Zeppelin." In the 80's, "Prince," which is actually what I was listening to when I was drawing the cover for JoJo 6251. Foreign music with an ancient time's atmosphere and a baroque feel stir up my imagination. I couldn't afford expensive records back then so I listened to music from the radio. I recorded songs with a gigantic cassette deck my parents bought for my studies in English. I remember trying to stay perfectly still so I'd be quiet while recording (laugh). I didn't listen to Japanese songs at all at the time, and I still don't.

I had really wanted to become a mangaka since I was very little, but I tried to keep it a secret. Once I was asked, "What do you want to be in the future?" and I replied, "mangaka." The one who asked said "Good luck," though I could read from their eyes that they were really saying, "You can't become a mangaka!" So I ended up not telling anybody, not even my parents. I didn't even work on any kind of "doujinshi" either.

At some point, I began to think that I should immerse myself into the world of my stories and illustrations, so I started studying at a designer school. At the time, I had drawn two western manga, which I entered for a manga competition sponsored by Shonen Jump. I used to like Shonen Magazine too, but from the 1980's they started to focus on love-comedy. I hated that type of thing, so I didn't enter any contests Shonen Magazine sponsored. Despite entering the competitions with my "masterpieces" I never did receive any calls. I wondered why, so I went to the Shueisha HQ in Tokyo to ask their opinions on it directly. The one editor I showed it to, before even reading it, pointed out that I forgot to erase the black lines. He boggled my mind (laugh), but I learned a lesson that day. Back home, I began improving on my story, after 4 months I finished 30 pages worth. This work was called Poker Under Arms and it is what I made my debut with.

آگاهی جناب آراکی از دنیای مُد (پوشاک):
من به مد علاقه دارم، وقتی می‌خوام در رابطه با پوشش شخصیت‌هام تصمیم بگیرم مد ایتالیا رو در نظر می‌گیرم. طراحی لباس‌های ورساچه و موسکینو به شدت پر زرق و برق و جذاب هستند، و به همین خاطر تصاویر من رو زیبا می‌کنند، اگرچه نقاط ضعف خودشون هم دارند. اگر برای مدت طولانی‌ای طراحیشون کنم حوصله‌ام رو سر می‌برند، درست مثل از مد افتادن یک لباس در گذر زمان. قبلا از کتاب‌های مد ژاپنی هم استفاده می‌کردم، اما اون‌ها فرق می‌کنند، انگار که از مد افتاده و قدیمی باشند.

استند:
شک و تردید‌های من در رابطه با قدرت‌های فراطبیعی باعث شد که در نهایت استند رو خلق کنم. من در قدرت‌هایی مثل «فقط بهش به اندازه کافی فکر بکن تا زمانی که چیزها خودشون جا به جا بشن» تردید داشتم. من که چیزی نمی‌بینم، چطور می‌تونید بگید با «نیروی اراده» چیزی جا به جا شده؟ من به چیزی مرئی/قابل مشاهده نیاز دارم که چنین مسائلی رو توضیح بده. برای مثال: اگر شخصی در تاریکی ایستاده باشه و چیزی جا به جا بشه، شما واقعا نمی‌تونید ببینید چه اتفاقی افتاده. اما اگر یک چیز مرئی از درون اون شخص ظاهر بشه و بیرون بیاد و محیط اطرافش رو لمس کنه و وسایل یا هر چیز دیگری رو تکون بده، اون زمان شما با خودتون می‌گید «اوه، که اینطور!». استندها مدرک اثبات قدرت‌های فراطبیعی هستند، یا به زبانی دیگر اساسا راه و روش من برای نشون دادن این که قدرت‌های نامرئی چطور کار می‌کنن. البته اون‌ها یک جورهایی "شبه-اثبات/مدرک" هستند، اما در هر صورت دست کم برای یک توضیح در داستان کار می‌کنن و جواب میدن (خنده). نام استند رو از روی نام "پایه/استند‌های چراغ" انتخاب کردم. از همون مدل‌ها که کنار تخت خواب قرار می‌گیرن تا آدم بتونه مطالعه بکنه. با استند تونستم خیلی چیزها رو توصیف کنم، اون زمان با خودم فکر کردم که "عجب ایده‌ی خوبی". در پارت 3 استندها رو به کارت‌های تاروت ارتباط دادم، چون می‌خواستم هر استند منحصر به فرد به نظر برسه. فکر می‌کردم 22 استند باید کافی باشه. اما در نهایت تعدادشون کمتر شد (خنده). یوکای‌ها و داستان‌های عامیانه عجیب و ترسناک منبع الهام من برای طراحی استندها بودند. ابتدا توانایی یک استند رو خلق می‌کنم و بعد ظاهر اون استند رو به شکلی طراحی می‌کنم که خوانندگان بتونن با توانایی اون استند ارتباط برقرار بکنند. یکی از چیزهایی که در مورد استندها خیلی دوست دارم اینه که باهاشون می‌تونم جنگ‌های روانی رو به تصویر بکشم و بیان کنم. بیشتر مواقع قدرت فیزیکی اون‌ها اهمیتی نداره. برای مثال یک استند با قدرت فیزیکی ضعیف اما با توانایی‌ای مثل اینکه کاری کنه تا تمام دشمن‌هاش دروغ بگن می‌تونه خیلی خطرناک باشه. (ادمین: در نهایت چند سال بعد از این مصاحبه همین ایده جناب آراکی باعث خلق استند Talking Head شد).

Miscellaneous:
"Cool Shock BT." My First serialization. I worked on it in Sendai, my hometown. It was around the time the delivery service was first established, so I would send copies of rough sketches through that and talk with my editors by phone, just like Kishibe Rohan (laugh). My editor back then was so severe. After I had sent all of my work, he'd end up calling me to Shueisha in Tokyo anyways. I had to use an ashtray as a palette to practice and had to sleep on the train the next morning. That trained me as a mangaka; my editor is a man I respect as a severe teacher and also a god. He was the one that decided that Dio should be in Egypt since he loved Egypt and was very knowledgeable of it. (He was the one who tried hard to get BT serialized in Jump, when other editors were against it.)

"Baoh." I was thinking about Baoh when I drew BT during it's Jump serialization. By "the visitor," I meant "Strike Back." Back then, everyone was talking about Biotech, so I named Baoh after Biotech. I also wanted to pursue physical power.

"Gorgeous Irene." I came up with Irene's plot while pursuing physical power. I named her "Irene", which sounded cute. I started to draw Irene to see If I could actually draw girls. The result: I realized I couldn't draw girls. That's why you generally don't see that many girls in JoJo. Recently though, I've been incorporating more and more girls, and now I think I can draw them.

Starting JoJo:

I earned alot of money from drawing Baoh, which allowed me to go abroad for the first time in my life. I ended up going to England for 10 days, where I was at a loss, since I couldn't order food at restaurants due to my inability to speak English. I had a rather hard time there, but the experience inspired me to draw JoJo. By the way, two years after the trip I tried to write off the expense. The tax office refused me, so I had to pay surcharge; I've had a grudge against them ever since.
»


[Translated by ???]

References


Site Navigation

Other languages: