Phantom Blood
Note: This is a user's personal page attached to their profile! This is not an actual article, may not be related to JoJo or Araki, and is not associated with the wiki. As such, it may not adhere to the policies. |
فَنتوم بِلاد (ファントムブラッド, Fantomu Buraddo) اولین پارت ماجراجویی عجیب و غریب جوجو است. در اصل در هفتهنامهٔ شونن جامپ از ژانویه تا اُکتبر ۱۹۸۷ با نام ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۱ جاناتان جوستار: نوجوانی او[1] منتشر میشد و در پنج جلد توسط جامپ کُمیکس جمعآوری شد. عنوان فَنتوم بِلاد اول به صورت رسمی در کتاب جوجو اِ-گو!گو![2] استفاده شد و بعدا، برای انتشار بونکوبان[3] مانگا.
این پارت ۲ اقتباس انیمهای دریافت کرده است: یک فیلم در سال ۲۰۰۷ توسط استودیو A.P.P.P. و یک سریال تلویزیونی در سال ۲۰۱۲ توسط دیوید پروداکشن. همینطور یک اقتباس بازی ویدئویی در سال ۲۰۰۶ برای پلیاستیشن ۲ توسط Anchor Inc. و باندای نیز دارد.
داستان جاناتان جوستار را دنبال میکند در حالی که بزرگ میشود و بالاخره با برادر ناتنیاش، دیو براندوی زیرک و بیرحم، مبارزه میکند.
خلاصهی داستان
مقدمه
بین قرنهای دوازدهم و شانزدهم، یک خیلتاش اَزتِک ماسک سنگیپوش، به عنوان قسمتی از قربانیِ یک قبیلهی اَزتکی، ماسکش را با خون یک خانم جوان آلوده میکند. این کار باعث درآمدن تعداد زیادی تیغ از ماسک میشود که بدون هیچ آسیبی، جمجمهی مرد را سوراخ میکنند. مرد با مکیدن خون همقبیلهایش با انگشتش و همینطور، به نمایش گذاشتن قدرت ابرانسانیاش ادعا میکند که زندگی جاودانه دریافت کرده. مشخص میشود که این قبیله تصمیم به فتح جهان میگیرند اما به دلایلی نامعلوم ناپدید میشوند.
در سال ۱۸۸۰ و در لیورپولِ انگلستان[4] جاناتان جوستار جوان(شناخته شده با نام جوجو توسط دوستانش)، باآرامش در ملک پدر ثروتمندشجورج جوستار ۱ زندگی میکند. یک پسر نوجوان دیگر از لندن با نام دیو براندو نیز توسط آنها به فرزندی قبول میشود به دلیل مرگ پدرش داریو براندو. جورج به این باور داشت که او و پسر نوزادش به دست داریو پس از تصادف کالکسهای که در آن همسرش جان خود را از دست داده بود نجات پیدا کرده بودند؛ در واقعیت، داریو میخواست از جسدهایشان دزدی کند.
جاناتان سعی میکند با دیو دوست شود، بیخبر از نقشهاش که میخواهد روحیهی او را با آزار و اذیت دائم خراب کند و اعتماد جورج را بدست آورد تا بتواند تنها وارث ثروت جوستار بشود.
دیو براندویِ مهاجم
به عنوان قسمتی از نقشهی پلیدش دیو جاناتان را به روشهای مختلف شکنجه میدهد: او به فک سگ جاناتان، دَنی، زانو میزند، به طور وحشیانه او را در مسابقهی بوکسی شکست میدهد و تمام دوستانش را علیه او میکند، همهی اینها در حالی که جلوی پدر جاناتان خود را به عنوان یک جنتلمن و دانشآموز بهتری از برادر ناتنیاش جلوه میدهد. وقتی جاناتان در رابطهای با ارینا پِندِلتون آرامش پیدا میکند، دیو اولین بوسهی او را میدزدد.
این توهین آخر جاناتان را به قدری عصبانی میکند که آشکارا با دیو رو در رو شود و این قدرت را به او میدهد که برای اولین بار او را شکست دهد. در این حین، چند قطره از خون دیو روی ماسک سنگی میریزد که باعث میشود تیغههایش بیرون بزنند و آن را از روی دیوار به بیرون پرت کنند. تنها دیو و جاناتان از فعال شدن ماسک باخبر میشوند؛ در حالی که دیو آن را چیزی بیشتر از یک ابزار شکنجه نمیخواند جوستار جوان بالاخره تحقیقات در رشتههای باستانشناسی و نژادشناسی را شروع میکند تا تاریخ پشت عطیقه را پیدا کند. دیو از دعوا یاد میگیرد که جاناتان از آن چیزی که فکر میکرد قویتر است؛ بعد از سوزاندن دَنی در یک Dio learns زبالهسوز به عنوان انتقام، او تصمیم میگیرد که دندان روی جگر بگذارد و سعی کند اعتماد جاناتان را به دست آورد.
ماسک سنگی
نامهای از گذشته
۷ سال بعد در ۱۸۸۸، جاناتان و دیو رفتار دوستانه و قابلاعتمادی به هم پیدا کردهاند. این دو حتّا دانشآموزان شاگرد اول هم شدهاند و هر کدام در رشتهی به خصوص خود به فارقالتحصیلی نزدیک. این دو جورج را ملاقات میکنند، که در این حال بیمار شده. اینجاست که جاناتان به پرستاری بیش از حد دیو شک میکند، مطمئن به اینکه اهداف دیگهای دارد. در حالی که تحقیقاتش روی ماسک سنگی را ادامه میداد، جاناتان نامهای که توسط داریو براندو نوشته شده بود و به جورج جوستار موقع مرگ فرستاده را پیدا می کند. در نامه، داریو علائم بیماریش را شرح میدهد که با علائم مریضی عجیب جورج مو نمیزند. جاناتان با دیو رو در رو میشود، به این باور که دیو حتما به پدرش زهر داده و قصد دارد همان کار را با پدر او نیز بکند. جاناتان دوزی از داروی جورج را برای آزمایش میدزدد و دیو تصمیم میگیرد که شر جاناتان را قبل از اینکه همه متوجه شوند کم کند.
دیو به این پی میبرد که اگر جاناتان را مجبور به پوشیدن ماسک و سپس با خون فعالش کند، مرگش به علت حادثهی تحقیقات خوانده میشود، بخاطر علاقهی آشکارش به آن عطیقه. امّا، برای مطمئن شدن از اثرات کشندگی ماسک، دیو سر به کوچه پس کوچهها میزند و آن را روی یک گدای مست استفاده میکند. در کمال تعجب، تیغههای ماسک نمومهی آزمایشیش را نمیکشند، بلکه آن را به یک ومپایر با قدرت ابرانسانی و جوانی جاودانه تبدیل میکنند. ومپایر سعی میکند خون دیو را بخورد ولی او حین طلوع آفتاب از حملهی هیولا جان سالم به در میبرد، از آن جایی که متلاشیش میکند.
هنگام برگشت به خانه، در حالی که هنوز از اتفاقات اخیر آشفته بود، دیو تحت پلیسهای پاسبان که توسط جاناتان احضار شده بودند محاصره میشود. در یک سفر جسورانه به خیابان اوگِر، جاناتان موفق به دوست شدن با خلافکار شرافتمند رابرت ای.او. اسپیدواگون شده بود و دستگیر کردن تاجر چینی وانگ چان، که در آغاز زهر را به دیو فروخته بود. با اینکه دیو خودش را به نگرانی میزند، ماسک سنگی را آماده کرده و سعی میکند جاناتان را چاقو بزند. جورج ضربه را میگیرد، ولی بازهم خونش برای فعال شدن ماسک کافیست، و دیو ماسک سنگی را پیروزمندانه میپوشد قبل از اینکه توسط ماموران پلیس به تیر بسته شود.
نوجوانی با دیو
در حالی که زندگی جورج به پایان میرسد، او به جاناتان میگوید که دیو را بخشیده و آن را در کنار پدرش به خاک بسپارد. یکهو، دیو ماموران پلیس را به طرز فجیعی به قتل میرساند و اسپیدواگن را زخمی میکند، از آنجایی که با موفقیت به یک ومپایر تبدیل شده. بعد از تلاشهای جاناتان برای کشتن این جانور شکستناپذیر، جاناتان به آتش کشیدن قصر جوستار روی میآورد در حالی که دیو را داخل گیر میاندازد. با سختیهای شدید و قدرتنماییهای شگفتانگیز، جاناتان موفق میشود ومپایر را روی مجسمهی الههی عشق به سیخ بکشد. با اینکه اسپیدواگن دلش برای بدترین اتفاق شور میزند، جاناتان به دلیل بیرون پرت شدن از یک پنجره توسط انفجار، جان سالم به در میبرد.
بعد از نبرد، جاناتان به بیمارستان منتقل میشود. شانسا، ارینا پندلتون به عنوان پرستارش خدمت میکند و این دو رابطهشان را دوباره شروع میکنند. در همین حال، وانگ چان خرابههای قصر را برای پیدا کردن و فروختن ماسک سنگی میگردد، ولی توسط دیو که از مبارزهاش با جاناتان زنده مانده است تبدیل به یک زامبی میشود.
پیش به سوی زمین شوالیهی بادی
ریپِل اوردرایو
مدتی از بعد از آتشسوزی، جاناتان و ارینا با ویل آنتونیو زپلی آشنا میشوند، بارون ایتالیایی که از انرژی عجیبی به نام ریپِل (波紋, هامون) استفاده میکنند. زپلی توضیح میدهد که ریپل یک تکنیک هنرهای رزمی است که این قابلیت را به کاربر میدهد تا انرژی بدنی را به دیگر انواع انرژی متمرکز کند، مانند انرژی نور خورشید با استفاده از تنفس کردن. بعد از اینکه زپلی به جاناتان یاد میدهد که چطور از ریپل استفاده کند، این دو با وانگ چان مواجه میشوند، که با مشت زومیِ جاناتان شکست خورده و فرار میکند.
دو جنگجوی ریپل، حالا به همراه اسپیدواگن، یک کالکسه به داخل تونلی که به شهر زمین شوالیهی بادی میرود میگیرند، جایی که وانگ چان، بر اساس اطلاعات اسپیدواگن، به آن فرار کرده است. امّا چیزی نمیگذرد که گروه توسط نسخهی زامبیشدهی جک قاتل مورد حمله قرار میگیرند. زپلی قادر به زخمی کردن جک میشود اما او به یک هزارتوی زیرزمینی مخفی در تونل فرار میکند. زپلی به جاناتان میگوید که کارش را بدون اینکه قطرهای از لیوان شراب بریزد تمام کند. در تونلها، جاناتان یاد میگیرد که ریپل را در کنار لیوان استفاده کند تا موقعیت زامبی را حس کند و با ریپل اوردرایوش او را میکشد.
گروه از تونل خارج میشود و زمین شوالیهی بادی به چشم میآید. ناگهان، پسری به اسم پوکو بار و بندیلهای گروه را میدزد که جاناتان و زپلی را مجبور به تعقیب کردنش میکند. امّا، بعد از زمین خوردن با ریپل جاناتان، پوکو هیچی از برخوردش با گروه را به یاد ندارد. از آنجایی که در تعقیب به قبرستان کشانده شده بودند، گروه متوجه میشود که دیو پسربچه را به عنوان تله هیبنوتیزم کرده بود. دیو جلوی گروه ظاهر میشود در حالی که تقریبا به طور کامل آسیبهایش بهبود یافته بودند و ارتش زامبیش شروع به یورش میکنند. زپلی به دیو حمله میکند ولی با وحشت به این پی میبرد که دیو تکنیک یخزدگی برای مقابله با ریپل ساخته است. با اینکه جاناتان برای کمک به زپلی جلو میآید، هر دو از قدرت دیو شگفتزده شده و به زمین میخورند.
شوالیههای تاریک
حال که دیو از برتریش نسبت به کاربران ریپل مطمئن شده است، او دو زامبی فوقالعاده قدرتمند: بروفورد و تارکاس را احضار میکند؛ شوالیههای افسانهای که نقشهای به سزایی در ۱۵۶۵ در خصومت بین الیزابت ۱ و ماری یکم اسکاتلند داشتهاند. حالا که غرورش را دوباره به دست آورده است، بروفورد از دیو خواهش میکند که به تنهایی جاناتان را به چالش بکشد. دیو، مطمئن از پیروزیش، موافقت میکند و به سمت زمین شوالیهی بادی حرکت میکند. در حالی که تارکاس جلوی دخالت گروه را میگیرد، بروفورد و جاناتان دوئلشان را آغاز میکنند. با اینکه بروفورد جاناتان را به زیر آب میکشد، جاناتان به این پی میبرد که هم آب و هم فلزِ شمشیر بروفورد لاک به راحتی ریپل را در خود جریان میدهند، و موفق میشود شوالیه را به طرز فجیعی زخمی کند.
بروفورد سعی میکند یک حملهی آخر انجام دهد ولی در آخرین لحظه دست نگه میدارد؛ معلوم میشود که ریپل روح انسانی خوشذاتش را بازگردانده. بعد از یاد گرفتن اسم جاناتان، بروفورد شمشیرش را به او واگذار میکند، که اسمش را با خونش به پاک تغییر میدهد قبل از اینکه به دلیل زخمهایش از پا درآمده و ناپدید شود. اینجاست که تارکاس حملهاش به گروه را آغاز میکند و مجبورشان میکند که با استفاده از یک گلایدر ساخته شده از برگهای چسبانده به هم با استفاده از ریپل فرار کنند. در حالی که دارند فرار میکنند، زپلی آشکار میکند که چطور ریپل را یاد گرفت.
تارکاس یکهو به سمت گروه میپرد که باعث میشود به قلعهی پرتگاهی برخورد کنند، جایی که زمانی به عنوان زمین تمرین برای شوالیهها استفاده میشده. قدرت شگفتانگیز تارکاس این اجازه را بهش میدهد که نه تنها از سقوط جان سالم به در ببرد، بلکه به سمت گروه از دیوار بالا برود. جاناتان وارد ویرانی میشود تا جایی برای مخفی شدن پوکو پیدا کند امّا با بسته شدن در و قفل شدن قلادهای به گردنش، در تله گیر میافتد. تارکاس تالار اژدهای دو سر را تشخیص میدهد و به خودش نیز قلاده میبندد تا با جاناتان در بازی مرگِ زنجیر به گردن مقابله کند
جاناتان به دلیل قلاده نمیتواند درست تنفس کند که استفادهاش از ریپل را غیرممکن میکند. در همین حین، پوکو هشدارهای خواهرش دربارهی ترس را به خاطر میارد، و شجاعت این را پیدا میکند که به مخفیانه به داخل اتاق برود و در را از داخل باز کند تا زپلی و اسپیدواگن وارد شوند. زپلی، در حالی که افسانهی مرگش از تونپِتی را به یاد میارد، خودش را برای نجات جاناتان قربانی میکند و تمام انرژیش را به او واگذار میکند. نیرومند از انرژی زپلی، جاناتان قلادهاش را شکانده و تارکاس را مشت باران میکند. سپس، گروه آخرین خداحافظیهایشان را با زپلی میکنند که با آرامش از دنیا میرود.
نبرد خونین
آن سه از سرزمینی دوردست
گروه بالاخره به زمین شوالیهی بادی میرسد و اینجاست که مردی به اسم آدامز سر راه پوکو سبز میشود به این دلیل که چرا تا دیروقت بیدار مانده ولی وقتی گروه پشتش را به او میکند خودش را به عنوان یک زامبی آشکار میکند. جاناتان آدامز را شکست میدهد اما آنا توسط مردی به اسم دایِر و تکنیک <حملهی نصفکنندهی رعد و برقی> او مورد حمله قرار میگیرد. بعد از اینکه جاناتان با سر به او ضربه میزند، دایر از حملهاش دست میکشد و آشکار میکند که او توسط نامهای از زپلی به آنجا خوانده شده، همراه استادش تونپتی و دوست همراهش اِستِریزو. گروه وارد قلعهی دیو میشود، جایی که جاناتان خواهر پوکو را از زامبی ماری دوبی نجات میدهد قبل از اینکه با دیو رو در رو شود. دایر جلو میرود، تا به قبل از جاناتان انتقام زپلی را بگیر از آنجایی که او را برای زمان بیشتری میشناخته. دایر به دیو با استفاده از تکنیک مخصوصش، حملهی نصفکنندهی رعد و برقی، حمله میکند ولی تکنیک یخزدگی دیو قبل از اینکه بتواند ضربهای بزند بدنش را خورد میکند. کلهی دایر بر روی کاسهای از رزها میافتد و موفق میشود که رز ریپلشدهای را به چشم دیو پرت کند، قبل از اینکه کاملا از بین برود. دیو خشمگین میشود و دستهی زامبیهایش را صدا میکند تا به گروه حمله کنند. چهار زامبی پوکو و خواهرش را محاصره میکنند ولی توسط استریزو شکست میخورند.
آتش و یخ
جنگ بین دیو و جاناتان آغاز میشود. جاناتان طوفانی از رزها را به سمت دیو پرتاب میکند، وارد نقطه کورش میشود و کلهی او را با استفاده از شمشیر بروفورد، که الآن به لاک و پلاک شناخته میشود، به دو نصف تقسیم میکند. امّا دیو آشکار میکند که شمشیر را به یخ بسته که دست و پاهای جاناتان را به دام میاندازد. دیو شروع میکند ماهیت زامبیش را به سرخرگ کاروتید جاناتان تزریق کند ولی جاناتان موفق میشود که یخ را با استفاده از آتش دورشان آب کند و ماهیت زامبی را از جریان خونش بیرون میکند. با به آتش کشیدن دست خود، جاناتان موفق میشود ضربهی مستقیمی به دیو بزند که بدنش را با ریپل پر میکند. دیو از بالکن به پایین پرت میشود؛ با اینکه سعی میکند مایع فشار-بالایی از چشمهایش به عنوان حملهی آخر پرتاب کند، او توسط ریپل جاناتان متلاشی میشود. جاناتان و گروه زامبیهای باقیماندهی جاناتان را نابود میکنند و صبح بعد با نابود کردن ماسک سنگی شهر را نجات میدهند بیخبر از اینکه دیو توانسته سرش را از بدنش قبل از اینکه ریپل بهش برسد جدا کند و اینکه با وانگ چان فرار کرده است.
آخرین ریپل
۳ ماه بعد از اتفاقاتِ زمین شوالیهی بادی، جاناتان با ارینا ازدواج میکند. دوستان جاناتان، زوج را در حالی که سوار کشتی به آمریکا برای ماه عسلشان میشدند، بدرقه میکنند. امّا در اوساط سفر، جاناتان ناگهان وانگ چان را میبیند. بعد از اینکه به ارینا هشدار میدهد که در اتاقش بماند، جاناتان وانگ چان را تا موتورخانه تعقیب میکند، جایی که معلوم میشود کلهی دیو به صورت مخفیانه در تابوت ضدانفجار مخصوصی وارد کشتی شده است. دیو برای جاناتان آشکار میکند که قصد دارد او را کشته و سر خود را به بدن جاناتان قبل از اینکه به آمریکا برسند متصل کند. دیو دوباره از حملهی مایع چشمی استفاده میکند که گردن جاناتان را سوراخ کرده و اجازهی تنفس را از او میگیرد. ارینا از راه میرسد و وضعیت زخمی جاناتان را مشاهده میکند، ولی گروهی از زامبیها پشت او ظاهر میشوند. با اینکه دیو به وانگ چان دستور میدهد کلهی جاناتان را ببرد، جاناتان از آخرین رمق ریپلش برای نابودی کلهی خود وانگ چان استفاده میکند که باعث میشود بدنش به شافت پیچ کشتی برخورد کرده و یک انفجار به پا کند.
جاناتان که حتّا بیشتر توسط شرپنل موتور زخمی شده، اصرار میکند که ارینا نوزاد یتیمی را نجات داده و فرار کند، بر خلاف میل خودش که پیشش بماند. دیو پیچکهای گردنش را دور گردن جاناتان میپیچد، امّا جاناتان از شرپنل برای بریدن پیچکها استفاده کرده و او را زخمی میکند. جاناتان دستهایش را به دور کلهی دیو میپیچد و راجب سرنوشتهای درهمتنیدهشان تامل میکند. دیو به جاناتان زندگی ابدی با ارینا پیشنهاد میدهد ولی به این پی میبرد که جاناتان از زخمهایش مرده است. در حالی که ارینا وارد تابوت میشود، کشتی با جفت مردان داخلش منفجر میشود.
ارینا دربارهی زندگی جاناتان جوستار بازمینگرد. با اینکه تاریخ هیچوقت از اعمال قهرمانانهی جاناتان جوستار نخواهد دانست، ارینا عزم میکند که تمام زادگانش، همینطور نوزاد متولد نشدهی داخل شکمش، راجب زندگی او بشنوند. دو روز بعد، ارینا در نزدیکی جزایر قنارى نجات پیدا میکند که روایت زندگی جاناتان را به پایان رسانده اما عصری جدید از ماجراجویی را آغاز میکند
کاراکترها
مبارزات
|
مکانها
فنتوم بلاد به طور کل در انگلستان رخ میدهد و به دلیل کوتاه بودنش، تنها چندین مکان را نشان میدهد. خیلی از مناطق شناخته شده تخیلی هستند، با اینکه به شدت از مکانهای واقعی الهام گرفته شدند.
چپترها
فنتوم بلاد تشکیل شده از ۴۴ چپتر که در جلدهای کاغذی ۱ تا ۵ کمیکهای جامپ، تانکوبان، جمعآوری شدهاند. تیترهای چپترها معمولا بین انتشار اصلی هفتهنامهی شونن جامپ و رمانهای گرافیک تفاوت دارند، به همین خاطر جفتشان این زیر نام برده شدند(چپ برای جلدها و راست برای مجلات).
Volume 1: Dio the Invader | Release Date: | ISBN: | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
(侵略者ディオ, Shinryakusha Dio) |
August 10, 1987[5] |
978-4-08-851126-9 |
Bunkoban Titles | WSJ & Tankōbon Titles | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
|
|
File:Volume 1.jpg |
Volume 2: The Thirst for Blood! | Release Date: | ISBN: | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
(血の渇き!, Chi no Kawaki!) |
January 8, 1988[6] |
978-4-08-851127-6 |
Bunkoban Titles | WSJ & Tankōbon Titles | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
|
|
Volume 3: The Dark Knights | Release Date: | ISBN: | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
(暗黒の騎士達, Ankoku no Kishitachi) |
April 8, 1988[7] |
978-4-08-851128-3 |
Bunkoban Titles | WSJ & Tankōbon Titles | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
|
|
Volume 4: Chamber of the Two-Headed Dragon | Release Date: | ISBN: | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
(双首竜の間, Sōshuryū no Ma) |
June 10, 1988[8] |
978-4-08-851129-0 |
Bunkoban Titles | WSJ & Tankōbon Titles | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
|
|
Volume 5: The Final Ripple! | Release Date: | ISBN: | |||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
(最後の波紋!, Saigo no Hamon!) |
August 10, 1988[9] |
978-4-08-851130-6 |
Bunkoban Titles | WSJ & Tankōbon Titles | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
|
|
گالری
همینطور ببینید
منابع
- ↑ ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۱ جاناتان جوستار: نوجوانی او (ジョジョの奇妙な冒険 第一部 ジョナサン・ジョースター ―その青春―, JoJo no Kimyō na Bōken Dai Ichi Bu Jonasan Jōsutā -Sono Seishun-)
- ↑ جوجو اِ-گو!گو!
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 集英社文庫(コミック版)
- ↑ Chapter 1: Prologue
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 1
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 2
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 3
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 4
- ↑ ジョジョの奇妙な冒険 5
This content comes from JoJo's Bizarre Encyclopedia (https://jojowiki.com), and must be attributed to its authors, as specified in the license. JoJo's Bizarre Wiki (the FANDOM wiki) is prohibited from using it, for repeatedly copying without giving attribution.